علم چیست
علم به معنی اقدام قاعده مند در جهت توسعه و سازماندهی هدفمند دانش است که در قالب تفسیرهای قابل آزمایش و پیشبینیهایی دربارهٔ جهان صورت میگیرد.
همچنین علم به معنای «مجموعه دانستههایی است منسجم و روشمند در بارهٔ یک موضوع یا مطالعاتی است که در کار دستیابی به یک هدف معرفتی است؛ گزارههای یک علم ممکن است اعتباری و موضوع آن جزئی و مشخص باشد. مانند فیزیک (توصیفی)، بهداشت، علم اخلاق، منطق (هنجاری)، فقه و حقوق (هنجاری، توصیفی و اعتباری)، کلام (هدف محور) جغرافیا (موضوع جزئی)، و… فیلسوفان علم، علم را باور صادق موجه هم توصیف میکنند» (برابر نهاد دانش).
یک معنای قدیمیتر و نزدیک که امروزه هنوز هم به کار میرود متعلق به ارسطو است و دانش علمی را مجموعهای از آگاهیهای قابل اتکا میداند که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند. (بنگرید به بخش تاریخ و ریشهشناسی) همچنین گاه به مجموعه گزارههایی اطلاق میشود که دانشمندان در کاوشهای علمی حول یک موضوع یا برای تأمین یک هدف (در علوم کاربردی یا علوم بدون موضوع مانند علم کلام) گردآورده اند و بین آنان بر اساس زبان علوم مورد گفتگو قرار میگیرد. البته گاه به معنای عام شامل فلسفه هم میشود. به خاطر این که علم اهمیت بالایی دارد درسی به نام علوم تجربی و رشته علوم انسانی در مدارس ایران تدریس میشود.
دانش چیست
دانش یا معرفت، ساختاری است برای تولید و ساماندهی یافتهها دربارهٔ جهان طبیعت، در قالب توضیحات و پیشبینیهای آزمایش شدنی. علم دانششناسی، با سه عنصر داده، اطلاعات و دانش سر و کار دارد. به عبارت دیگر، دانششناسی به بحث و بررسی پیرامون دانش و عناصر سازنده آن، یعنی داده و اطلاعات میپردازد.
در یونان باستان، سقراط، سپس افلاطون و پس از او، ارسطو؛ به مخالفت با آراء پیشینیان پرداخته و اصول و قواعدی را به منظور مقابله با مغالطات و برای درست اندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کردند.
مقارن با قرن پانزدهم میلادی، پژوهشگران در سراسر اروپا و خاورمیانه، قفسههای غبار گرفتهٔ ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشتههای باقیمانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرو، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. مطالعهٔ این آثار، دانش نو نام گرفت. در آن زمان، ضمن احیای علاقه به نوشتههای کلاسیک، به ارزشهای فردی نیز توجه شد. این گرایش، انسانگرایی نام گرفت. زیرا طرفداران آن، به جای موضوعات روحانی، بیش از هر چیز، مسایل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل رنسانس، از ایتالیا ظهور کرد.
در رنسانس، گالیله، فیزیک (علم طبیعت) را سکولار کرد و آن را از الهیات (علم فراطبیعت) مستقل دانست. از آن پس، تکیهگاه فیزیک، خرد انسان بود. گالیله میگفت :
حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما، برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت، اشکال هندسی، یعنی دایره، بیضی، مثلث و امثالهم است.
پس از آن، جریان فکری اصالت عقل، تحت تأثیر افکار افلاطون، توسط ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت که پدر فلسفه جدید لقب گرفته، به وجود آمد. دکارت، خرد بشری را به جای کتاب مقدس، سنت پاپ، کلیسا و فرمانروا قرار داد. دکارت، با این کار خویش، سوژه بزرگی آفرید. یکی دیگر از اندیشمندان این جریان فکری، لایبنیتز (۱۶۴۶–۱۷۱۶) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی، میباشد که نخستین کسی بود که میان حقایق ضروری (منطقی) و حقایق حادث (واقعی) تمایز روشنی قائل شد. بعد از جدا شدن راسل و جی.ای. مور از ایدهآلیستها و با پیگیری ویتگنشتاین که شاگرد راسل بود، اثبات گرایی شکل گرفت و تا دهه ۱۹۲۰ میلادی، در اتریش، این جریان فکری ادامه داشت. طبق نظرات ایشان، فقط، معرفتی، معنادار و مطابق با واقع است که تحقیق پذیر تجربی باشند. به قول آگوست کنت، پدر پوزیتویسم، چون گزارههای متافیزیکی قابل تجربه حسی نیستند، فلذا غیر علمی بوده و مربوط به تاریخ هستند. این جریان فکری، توسط اعضای حلقه وین تأسیس شد و فلسفهای را که به وجود آوردند که پوزیتویسم منطقی نام نهاده شد.
دانِش عبارت است از مجموعه دانستنیهایی که بشر برای زندگی خود از آنها بهره میگیرد. در زمانهای قدیم دانش بشر محدود بود و گاهی حتی یک نفر میتوانست بیشتر دانش بشری را در حافظه خود جای دهد. اما به تدریج با رشد معلومات، دانستنیهای بشر طبقهبندی شدند و حوزههای مختلف و تخصصی دانش شکل گرفت.